وحدت حوزه و دانشگاه

۲۷ آذر
سالروز شهادت منادی وحدت حوزه و دانشگاه
                                         شهید دکتر مفتح گرامی باد.

 

در نظام اسلامی، علم و دین پابه پا باید حرکت کند. وحدت حوزه و دانشگاه یعنی این. وحدت حوزه و دانشگاه معنایش این نیست که حتما بایستی تخصص های حوزه ای در دانشگاه و تخصص های دانشگاهی در حوزه دنبال بشود نه، لزومی ندارد. اگر حوزه و دانشگاه به هم وصل و خوش بین باشند و به هم کمک بکنند و با یکدیگر همکاری نمایند، دو شعبه از یک مؤسّسه علم و دین هستند. این مؤسسه دو شعبه دارد: یک شعبه، حوزه های علمیه و شعبه دیگر، دانشگاه ها هستند ... طلاب و دانشجویان قدر یکدیگر را بدانند، با یکدیگر آشنا و مرتبط باشند، احساس بیگانگی نکنند. احساس خویشاوندی و برادری را حفظ کنند و روحانیون در دانشگاه ها عملاً کوشش کنند که نمونه های کامل عالم دین و طلبه علوم دینی را به طلاب و دانشجویان و دانشگاهیان ارایه بدهند و نشان دهند که هر دو، نسبت به یکدیگر، با حساسیت مثبت و با علاقه همکاری می کنند. این، همکاری و وحدت حوزه و دانشگاه است. البته برای این کار باید برنامه ریزی و سازمان دهی بشود».

                                                                                                مقام معظم رهبری

اینک از حال به آینده پلی باید زد!

زلف فرداهای شکوهنده ما

همچنان منتظر دست نوازشگر ماست!

نبض تاریخ و زمان

خفته در پنجه دست من و توست!

بر سر و سینه تاریخ گُلی باید زد

هر چه غم بود گذشت

                            بهر تجدید حیات

سوی آینده پربار پُلی باید زد!

سفره

 

معمولا یکی دو روز توی حوزه علمیه٬ کلاسها تا عصر طول می‌کشید٬ فضای حوزه فرش بود و بساط  ناهار رو همونجا توی کلاسها پهن می‌کردیم و هر پنج شش نفر ناهار رو دور هم می‌خوردیم.

همیشه جمع کردن سفره پای آخرین نفری بود که از سر سفره بلند می‌شد.

اون روز حدیث٬ مثل همییشه اینقدر حرف زد تا دوباره نفر آخر شد. یه نگاه به اطراف انداخت و با درماندگی داد زد:

آی نامردا!
کلوا و اشربوا و لا تفرقوا...

اینجا که خاک بوی کبوتر گرفته است....

 

اینجا کلاس درس بچه های غزه(فلسطین)پس از حملات وحشیانه رژیم صهیونیستی است...

من برای تو می‌نویسم٬ عزیزم!
من از میان کوچه‌های پرحکایت دهه‌ی شصت این سرزمین رنجدیده آمده‌ام.
بگذار ببینم!
این کلاس خلوت شما چه برایم آشناست.
هان!! یادم آمد.
برایت بگویم از درس دوران کودکی‌ام.
درس اکبر لیلازاد٬ یادش بخیر.
آن روزی که پاسخ معلم را کسی از جمع نداد.
ما بودیم و سکوتی که گره خورد به سکوت کلاس اکبر٬ یادش بخیر...
ولی عزیزم!
ما همه دیدیم که زمستان رفتنی است و این وعده‌ی حق است که ان الباطل کان زهوقا...
تو نیز اگرچه تنها مانده‌ای
در این دوران وانفسا که سران بزدل عرب٬ ذلیل اربابان آمریکایی خود شده‌‌اند.
به تو مژده می‌دهم
سستی خانه‌ی عنکبوت را که (ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت٬ لو کانو یعلمون..(سوره عنکبوت-1)
به تو مژده می‌دهم فرجام خوش روزهای غمبارت را
و با تو همصدا هستم:

مرگ بر بریدن نفس
مرگ بر قفس
مرگ بر شکوه خار و خس
مرگ بر حقوق بی بشر
مرگ بر تبر
مرگ بر شراره‌های شر
مرگ بر ابولهب
مرگ بر یزید و شمر و ابن سعد
مرگ بر زاده‌ی زیاد
مرگ بر فضاحت دروغ
مرگ بر بوقهای بوق
مرگ بر سیم های خاردار و کشت زارهای مین
مرگ بر گورهای دسته جمعی و بندهای انفرادی زمین
یک کلام مرگ بر آمریکا٬ مرگ بر اسراییل

 

دانشجو

 

(14 آذر 1332 )
هنگام ورود نیکسون٬ صدای دانشجویان باید خفه گردد.

14 آذر 1332 شاهنشاه آریامهر به صورت رسمی کنسرسیوم نفتی با آمریکا و تجدید روابط رسمی با انگلیس را اعلام نمود. و این یعنی بازگرداندن استعمارگران به سر چاههای نفت ایران.

دانشجویان در اعتراض به این اقدام علیه دربار تظاهرات کردند.

ورود نیکسون به تهران باید در کمال آرامش برگزار می شد. به همین خاطر اعلیحضرت همایونی 15 اذر 32 به گارد ویژه دستور محرمانه صادر کرد که:

باید یک دانشجو را شقه کرد و جلوی درب بزرگ دانشگاه تهران آویخت٬ که عبرت همه شود. تا هنگام ورود نیکسون صدای دانشجویان خفه گردد.

 

(16 آذر 1332)
کشتار در دانشگاه تهران

16 آذر 1332 گارد نظامی شاهنشاهی دانشگاه تهران را محاصره کرد و با صدای چکمه سربازها٬ نفس‌ها در سینه‌ها حبس شد.

دانشگاه تهران به خاک و خون کشیده شد.

حکومت کودتا در پیشگاه نیکسون سه جوان را قربانی کرد٬ تا  نیکسون ایزنهاور را مطمئن کند که میلیونها دلار کمک دولت کودتا به هدر نرفته است.(شهید دکتر چمران)

روزنامه‌های آن روز نوشتند:

رسم ما ایرانیان این است  که

به فراخور حال میهمان برایش گاو و گوسفند قربانی می‌کنیم.

آقای نیکسون وجود شما آنقدر عزیز بود که در پیشگاه شما٬ اعلیحضرت همایونی٬ سه تن از بهترین جوانان دانشجو را قربانی کرد.

«آذر» مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند!
این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته‌اند، نخواستند ـ همچون دیگران ـ کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند.
از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را می‏آید، بیاموزند، هرکه را می‌رود، سفارش کنند. آنها هرگز نمی‌روند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید» هستند.
این «سه قطره خون» که بر چهره دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی می‏توانستم این سه آذر اهورایی را با تن خاکستر شده‌ام بپوشانم، تا در این سموم که می‏وزد، نفسرند! اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.»(دکتر شریعتی)

به یاد آن سه آذر اهورایی آ« سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته‌اند، نخواستند ـ همچون دیگران ـ کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. آنها هرگز نمی‌روند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید» هستند. روز دانشجوی مبارز و ضد آمریکا، شیطان بزرگ، مبارک باد

روز دانشجو بر دانشجویان بیدار و ظلم ستیز وطنم مبارک باد.

توکل

خیلی سخته که بخوای به کسی روحیه بدی ولی خودت از درون آروم نباشی. این درست عکس نقیض اون ضرب‌المثل معروفه که میگه: آن سخن کز دل برآید٬ لاجرم بر دل نشیند.یعنی سخنی که از دل برنیاید٬ بر دل هم نمی‌نشیند. به همین سادگی!

حالا طرف چطوری می‌فهمه که حرف تو از ته دل نیست؟ شاید این دیگه مربوط به ماوراءالطبیعه باشه که طرف مقابل از طریق یه سیگنالهایی حرفای زورکی! تو رو تشخیص بده.

مثلا همین جمله توکل بر خدا ٬ که همه میگن! وقتی میگی توکل برخدا٬ یعنی هرچی شد٬ شد. یعنی دیگه اینقد خودتو به هر آب و آتیشی نزن که فلان اتفاق باید بیفته.

حالا کسی که میگه توکل بر خدا٬ باید توکل رو چشیده باشه٬ وگر نه توکل بی رنگ و بو و خاصیت که تاثیری نداره!!!!چی بگم؟؟؟؟؟؟ یاد کریم اهل بیت امام حسن علیه السلام افتادم که اینجا دیگه با یه جمله تکلیف رو روشن می‌کنه:

آنچه از امور دنیوی طلب کردی و بدست نیاوردی٬ فراموش کن.
بحار الانوار ، ج 78، ص 111

همین!!!!
یاعلی(ع)

امر به معروف و نهی از منکر

و این روزها چه خاموش از کنار هم می گذریم.

گیله مرد میگفت: امر به معروف و نهی از منکر اینقدر مهم و ظریفه که گاهی دو امام دست در دست هم میدن تا وضوی پیرمردی رو اصلاح کنند...


سرشماری

سلام علیکم
خوبی حاج خانوم؟ تو خونه چند نفرید؟ شناسنامه هاشونو بیار برای سرشماری.
پیرزن لای در را بیشتر باز می کند. سر و گردنش را بیرون می دهد و سر و ته کوچه را دید می زند.

- این خونه رو بذار فردا سرشماری کن٬ میشه؟
چه فرقی داره حاج خانوم٬ فردا هم مثل امروز٬ فردا کم و زیاد میشید؟
- آره٬ شاید شدیم٬ پسرم بیست ساله رفته٬ برنگشته. میگم شاید تا فردا بیاد بشیم دو نفر.

                                                                 داستان کوتاه برگزیده جشنواره پایداری       

بالایی- پایینی

بالایی: خدا رو شکر٬ بالاخره موضوع هسته‌ای حل شد.

پایینی: این قصه سر دراز دارد...

بالایی: حالا هرچی!!
از قدیم گفتن: وقتی تیغت درخت رو نمی‌بره٬ بشین زیر سایه‌اش و خوش باش.

پایینی: اونا علف هرز هم نیستن٬ چه برسه به درخت.

بالایی: اصلا مگه نشنیدی حافظ چی میگه؟ با دوستان مروت٬ با دشمنان مدارا.

پایینی: تعامل برای مصلحت!٬ نباید منجر به دوستی با جنود شیطان بشه.

بالایی: ولی این مذاکرات اسراییل رو عصبانی کرده٬ پس حتما مذاکرات موفق بوده دیگه.

پایینی: باور نکن عزیز من! همش زرگریه٬ میخوان افکار ملت رو به سمت آمریکا متمایل کنن.

بالایی: حالا تکلیف شعار مرگ بر آمریکا چیه؟ نمیشه که دولت یه چیز بگه و ما یه چیز دیگه.

پایینی: خیلی خوبه که٬ اینجوری اگه غرب پررویی کنه دولت ما می‌تونه غرب رو با ملت روبرو کنه. اتفاقا این شعار برای دولت یه پشتوانه‌اس.

این پنجره ، این خاطره‌ها را نفروشید


این حنجره٬ این باغ صدا را نفروشید
این پنجره٬ این خاطره‌ها را نفروشید

در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید

تنها، به‌خدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه راز خدا را نفروشید

سرمایه دل نیست بجز آه و بجز اشک
پس دست‌کم این آب و هوا را نفروشید

در دست خدا آیینه ای جز دل ما نیست
آیینه شمایید شما را نفروشید

در پیله پرواز بجز کرم نلولد
پروانه‌ی پرواز رها را نفروشید

یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله سعی و صفا را نفروشید

دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره دورنما را نفروشید

                                                             شعر: زنده یاد قیصر امین پور

                           

چند کلمه حرف حساب

حکایت رابطه ما و آمریکا مساله مبهمی نیست که ندونیم الان تکلیف ما چیه؟
می‌گی نه؟ پس لطفا به این چند خط توجه کن:

می‌دونی چرا مردم کوفه دست به امام‌کشی زدن؟ و ننگ بی‌وفایی رو برای همیشه‌ی تاریخ برای خود خریدن؟ با اینکه کوفه پایگاه مهم تشیع بود.معاویه که از دنیا رفت٬ یزید در یک سخنرانی لطیف با لحنی آرام٬ دم از رفاه و آرامش و شادی و تمام شدن سختی‌های جنگ و جهاد و صلح زد.

و کوفه باور کرد و همان شد که می‌دانی...

و امروز هم اگر بخواهیم به بهانه رفاه در مقابل استکبار کوتاه بیاییم٬ خودت حدس بزن که سرانجام ما چه خواهد شد؟ حتی اگر برای مصلحتی موقتی تعاملی هم باشد٬ حق نداریم حتی یک لحظه هم حب دشمن را در دل داشته باشیم٬ که این نص صریح قرآن است(آیات ۸۷ به بعد سوره نسا)

و اما عزیز من!

زنهار از این که در خواب غفلت باشیم و زمستان برود که ذغال می‌ماند و روسیاهی...
زنهار از رفاه طلبی و دنیازدگی که حب الدنیا راس کل خطییه
و زنهار از تنهایی امام عصر(عج) که
                                                   من چه گویم؟ یک رگم هشیار نیست
                                                   شرح آن یاری که او را یار نیست
                                                   شرح این هجران و این خون جگر
                                                    این زمان بگذار تا وقت دگر...